امروز پنجمین روزی است که بعد از اداره سرگردانم و دیوانه وار در این شهر به دنبال تو می گردم، قلبم ندای تو را سر می دهد و چشمانم به افق هر نگاهی خیره است تا شاید آشنای خود را بیابد،
صدایت هنوز هم در گوش جانم شنیده می شود و زیباترین موسیقی عشق را می نوازد،
من هنوز هم در رویاهایم با تو قدم برمیدارم، اما تو هنوز هم صدای قلب مرا نمی شنوی،
من بی تابم و عاشقانه می پرستمت و تو شاید نام مرا دیگر حتی با خودت تکرار هم نمیکنی،
شاید فقط من بدانم که مولانا چه کشیده است
شاید.
ایستگاه بی آر تی فردوسی